فقط به خاطر احمد شاملو

مرا می باید که در این خم راه

در انتظاری تاب سوز

سایه گاهی به چوب وسنگ بر آرم

چرا که سرانجام...

امید....

از سفری به دیرانجامیده ،باز می آید

به زمانی اما....ای دریغ...که مرا....بامی به سر نیست

نه گلیمی به زیر پای

از تاب خورشید تفتیدن را

سبوئی نیست تا آبش دهم

وبر آسودن از خستگی را،،،بالینی که بنشانمش.

مسافر چشم به راهیهای من،

بی گاهان

از راه بخواهد رسید.

ای همه ی امیدها..مرا به برآوردن این بام..نیروئی دهید
نظرات 5 + ارسال نظر
سامناک سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 22:12 http://samnak.blogsky.com

سلام
درود بر شما
به خاطر شاملو نوشتن نمی تواند زیبا نباشد
باز هم نوشته های خواندنیت را خواهم خواند
بدرود

مرجان چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 16:40 http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام
عکسی که بالای وبلاگت قرار داره چشممو گرفت .
اگه دوست داری بگو تا کد جاوا واسه گذاشتن موزیک و علامت وضعیت یاهو رو برات ایمیل کنم که تو وبلاگت لذاری .
بای

نازلی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 22:08

نه کی گفته همچین فکری می کنم؟ می دونی تو حتی نمی فهمی من چی می گم...مثلا اون دفه نوشتم اصلا {دختر پر توقع} دلش نمی خواد اون بمیره ..اومدی تسلیت می گی..یا این دفه حق بت دادم گفتم منم بودم همین کارو می کردم میای می گی فکر می کنی من بی کارم دنبال فحش بگردم بتو بدم ..اتفاقا اصلابی کارکه نیستی هیچ انقدر سرت شلوغه که مکاتبات عادیتم نمی فهمی...

نازلی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 22:09

از این می ترسم این دفه جواب بدی شام فسنجون داشتیم...

نازلی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 22:07

خوشحال شدم...راستی یه چیزیو دوست دارم نا گفته نمونه ...البته شاید خودت فهمیدی چون خیلی تابلو بود ولی من می گم تا مطمئن بشم خودم..یه بار یه کامنتی گذاشتم تو وبلاگت وقتی می نویسم ..وقتی می نویسی ..وقتی می نویسیم.. قسم به نوشته هایمان..هیچی من نوشته بودم ...{احتمالا می دونستی}..تا زود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد