مرا می باید که در این خم راه
در انتظاری تاب سوز
سایه گاهی به چوب وسنگ بر آرم
چرا که سرانجام...
امید....
از سفری به دیرانجامیده ،باز می آید
به زمانی اما....ای دریغ...که مرا....بامی به سر نیست
نه گلیمی به زیر پای
از تاب خورشید تفتیدن را
سبوئی نیست تا آبش دهم
وبر آسودن از خستگی را،،،بالینی که بنشانمش.
مسافر چشم به راهیهای من،
بی گاهان
از راه بخواهد رسید.
ای همه ی امیدها..مرا به برآوردن این بام..نیروئی دهید
سلام
درود بر شما
به خاطر شاملو نوشتن نمی تواند زیبا نباشد
باز هم نوشته های خواندنیت را خواهم خواند
بدرود
سلام
عکسی که بالای وبلاگت قرار داره چشممو گرفت .
اگه دوست داری بگو تا کد جاوا واسه گذاشتن موزیک و علامت وضعیت یاهو رو برات ایمیل کنم که تو وبلاگت لذاری .
بای
نه کی گفته همچین فکری می کنم؟ می دونی تو حتی نمی فهمی من چی می گم...مثلا اون دفه نوشتم اصلا {دختر پر توقع} دلش نمی خواد اون بمیره ..اومدی تسلیت می گی..یا این دفه حق بت دادم گفتم منم بودم همین کارو می کردم میای می گی فکر می کنی من بی کارم دنبال فحش بگردم بتو بدم ..اتفاقا اصلابی کارکه نیستی هیچ انقدر سرت شلوغه که مکاتبات عادیتم نمی فهمی...
از این می ترسم این دفه جواب بدی شام فسنجون داشتیم...
خوشحال شدم...راستی یه چیزیو دوست دارم نا گفته نمونه ...البته شاید خودت فهمیدی چون خیلی تابلو بود ولی من می گم تا مطمئن بشم خودم..یه بار یه کامنتی گذاشتم تو وبلاگت وقتی می نویسم ..وقتی می نویسی ..وقتی می نویسیم.. قسم به نوشته هایمان..هیچی من نوشته بودم ...{احتمالا می دونستی}..تا زود...