خاطرات تغییر

سلام، من این جیزهایی را که دارم این زیر میرها مینویسم اصلا برای کسی نمینویسم فقط چون حوصلشا ندارم توی یک دفتر خاطراتم را بنویسم و تازه خطم هم خوب نیست و تازه مواضبت از اطلاعات الکترونیک خیلی اسون تره اینها را اینجا مینویسم اون هم بعد از این همه وقت اینه که اگر حوصله خاطره خوندن ندارید اصلا نخونید! دقیقا آخرین باری که توی این وبلاگ نوشتم یادم نیست ولی به گمانم خیلی خیلی خیلی قبل باشه،‌چیزی که هست در واقع این هستش که هر آدمی تغییر میکنه ، بعضی وقت ها رو به تعالی و بعضی وقت ها رو به زوال، من به نظرم توی این چند وقت هم به سمت رشد مثبت حرکت داشتم ، هم به سمت منفی هر چند از لحاظ منطق علمی این محال هستش ولی از لحاظ منطق عقلی اصلا عیبی نداره، از یک طرف که نگاه میکنم به خودم میبینم که واقعا آدم بهتری شدم ، قبلا خیلی عجله میکردم ولی الان خوب صبرم خیلی خیلی بیشتر شده ،‌در ضمن ادم نسبتا بیخیال تر و جسور تری هم شدم( جسور را فکر کنم درست نوشتم ، نه؟) حالا به هر حال یک زمانی بود واسه این که به یک چیز یا شایدم به یک کسی برسم همه کاری میکردم ولی الان نه،‌ خیلی راحت با همه چیز برخورد میکنم ، الان که میگم در واقع آخر های مهر ماه 1385 هستش، منم خود خودمم ،‌یادم میاد پارسال طرفهای شهریور با یک دختری آشنا شده بودم که خوب الان که فکر میکنم میبینم چقدر با اون موقع تغییر کردم،‌اتفاقا چند وقت پیش اون دختر را یک جایی دیدم ، خودش بهم گفت که شروین تو خیلی خیلی بهتز شدی! جالب اینه که با این که توی این 20 سال خیلی سرم به این طرف اون طرف خورده ولی هنوزم گاهی اوقات به حافظه ی خودم تبریک میگم، شماره تلفن موبایل طرف را هنوز توی ذهنم داشتم! ناز... حالا به هر حال چیزی که هست شروین خیلی خیلی عوض شده ، شروینی که یک زمانی ته شلخته بود سر ه اون ماجرای رو کم کنی با آرش حالا خیلی خوش تیپ تر شده،‌توی دانشگاه اکثر ورودی های عمران 84 و 83 میشناسندش و از یک طرف کریدور که به سمت اون کریدور میره و شایدم به طبقه ی بالایی شاید بدون اغراق در طول روز 400 بار باید به آدم های مختلفی سلام کنه و احوال پرسی و خیلی وقتام فقط باید صورتش را رو به جلو نگه داره و منتظر باشه یک عده صورتشون را از سمت اون برگردونند ولی شروین هنوز خیلی خیلی راه داره، تحلیل مونده که ترمه دیگه باید برداره ، اگر اون موقع یعنی ترم بعدی وقتی 70 واحد پاس کرده بود باید یک فکرهایی راجع به آیندش بکنه که .... نمیدونم شاید توی این چند وقت خیلی عوض شده باشم ، بعضی دوستهام را شناختم که ... آره خیانت، ولی شایدم نه خیانت ولی یاد گرفتم به چشمهای خودم هم اعتماد نکنم، ولی فهمیدم خیلی از دخترا واقعا مزخرف اند یعنی نمیشه بهش گفت مرخرف علتش شهوته و این متاسفانه علتش سنه دیر ازدواج هستش که اونم برمیگرده به مشکلات اقتصادی اون که چرا باید برگردیم به این که چرا ما همیشه شعار میدیم ولی ...! توی این ترم مهندس آریا به اسم کوچک صدام میزنه ،‌این که چکار کردم واقعا نمیدونم ولی مطمئن هستم که جلبک بازی در نیاوردم چون حتی برای فوت مادرشون هم نرفتم بر عکس خیلی ها ولی من ... مهندس آریا الگوی منه و فکر میکنم خیلی هم بهش شبیه باشم ،‌حداقل سره وقت بودنش که خودمم ، یادم میاد ممدی یزدآباد که دیر میومد یک دقیقه من رفته بودم بنده خدا دیگه سره وقت شده سر این موضوع! شروین عوض شده یعنی نمیشه گفت عوض شده بهتره بگم متعالی شدم شعر گفتنم هم خیلی بهتر شده‌ ، شعر که نه در واقع اراجیف سره هم کردنم ولی خودم را امتحان کردم ،‌کافیه سه تا کلمه بهم بگید ...بر عکس قیافه ی زمختم روحیم خیلی لطیفه البته اون هم بعضی وقتها! ولی به رنگ سبز آسمان دلم همیشه در افق نگاهم فراموشش نمیکنم او که در قلبم است ،‌با دلی بزرگ و نوری بیهمتا ، اوست که با من است برای همیشه و نه دیگر هیچ! آری اوست تنها دوست دار ه من ، دوستش دارم خدای را ،‌خداوندگار بینیازم را که چو نیازش دارم با او هستم و چون بی نیازش میگردم دستم را به نشانه ی جسارت و پرخاش بالا میبرم که وای بر من باد ، ولی او در همه حال با من است چه به وقتی که میپرستمش و چه وقتی که دور میسپارمش از دلین چرکینم.... شروین . مهر 85
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد