نمیدونم ، شاید خیلی زود دیر شده! تا چشم به هم بزنی لحظات سپری می شوند و این تنها عمر آدمی هستش که مثل باد از کنار گوش انسانها زوزه کشان رد میشه و میره و تنها چیزی که به جا میزاره یک مشت خاطره هست، خاطره های گاه تلخ و شاید هم شیرین !خاظره های تلخی که تجربه میشند و خاطره های شیرینی که اغلب دلیل بر حسرت که ای وای چرا فلان روز خیلی زود تمام شد و یا چرا فلان فردی که لحظه های خیلی خوبی را باهاش سپری کردی الان بین ماها نیست؟
تا حالا به این که چرا اینقدر همه چیز را سخت میگیرم دقت نکردم!تا حالا واقعا به این موضوع فکر نکردم که چرا و برای چی نمی تونم از کنار یک موضوع خیلی سطحی رد بشم؟ میدونم مدیر خیلی خیلی خوبی هستم یا بهتر بگم توی زندگی آیندم مدیر خیلی خوبی میشم!هیچ موقع کاری را خودم شخصا انجام ندادم ولی خوب هماهنگی ها را انجام میدم... نمیدونم این ها همش خاطره هست، خاطره هایی که مدام توی ذهنم ورق میخوره،تیکه به تیکه ، قدم به قدم ، صفحه به صفحه و جالب این هستش که هیچ موقع هم تمام نمیشه، این خاطره خاطره ی بعدی را واست زنده میکنه و خاطره ی بعدی ، خاطره ی بعدی را و زمان هم به همین آسونی که خاطره ها به ذهنمون خطور میکنند،سپری میشه!این موقع هستش که تصادفی به ساعت نگاه میکنی و می بینی که ای وای! ساعت ها توی خاطره هات غرق بودی و ... نمیدونم چی باید بگم ولی به نظره من ارزش خاطره های تلخ ، خیلی خیلی بیشتر از خاطره های شیرین هستش!
امسال احساس میکنم که با این که آدم خیلی خیلی گناهکاری هستم ولی هدف و نیت خالص ادم را هدایت میکنه. کارهای خیلی قشنگی دیدم و به خیلی چیزها خندیدم و به خیلی ها میخواستم گریه کنم ولی نه ، بهتره بگم برای خیلی چیزها بدنم لرزید البته نه از روی استرس بلکه به جای گریه لرزیدم..... یک نگاهی به اینجا بکنید.
سلام دوست گرامی
آمدم ببینم اینکه چون من تا نیمه شب بیدار است کیست؟
البته اگر ایران باشید!!!
سلام اپیدم
به من سر بزن