هر نفسی که فرو میرود...

زندگی فوق العاده مشکل است... آسمان گاهی رنگ آبی اش را رو به سرخی میبرد، انگار دستهای آغشته به خون بی گناهان میتوانند آن بالاها را لمس کنند، همیشه تا این بوده همین بوده، ظالمین حق مظلومین را میگیرند و صدای کسی هم در نمی آید، همه میگویند منجی می آید ولی کی تا به کی قول این منجی را به ما میدهند، هر روز هزاران نه بلکه صدها هزار نفر را فقط به دلیل احیای حقشان از بین میبرند و تنها کاری که دیگران میکنند این است که تاسف بخورند ولی چه سود...
زمانه ی بدی است، دوست داشتن ها هم دیگر طعم دوست داشتن های سابق را نمیدهد، انگار همیشه همه چیز تصنعی شده است، انگار همه چیز ساختگی است، نمیدانم شاید عیب از من است و ماجرای همان کافری است که همه را به کیش خود پندارد ولی باور کنید اینگونه نیست میدانم که همیشه چیزهای زیادی برای  دوست داشتن داشته ام، یک زندگی ساده، بی ریا ،  یک حیاط کوچک با چند تا ماهی کوچک و سرخ توی حوض آبی خانمان که از بست تمیز نشده رنگ سبز طبیعی به خودش گرفته ، یک باغچه پر از گل نرگس که زمستان ها بویش همه را دیوانه میکند، بعضی وقتها به سرم میزند همه ی این زیبایی ها را از بین ببرم، یک زندگی ساده را از دست بدهم، خودم را آلوده ی تجملات و بد خواهی و ناجوانمردی ها و حق کشی ها و نا مروتی ها بکنم ولی دلم ، این دل کوچک و بی نیاز نمیگذارد، نمیدانم چرا ولی همین رختخواب بید زده ی خانمان ، توی این محله ی معمولی که نه از محله های اعیان نشین شهر است و نه از خانه ی متراژ بالاست ، مرا راضی میکند، نمیدانم چرا روی تشکی که از پر قو باشد خوابم نمیبرد، به نظرم نرمی آن باعث میشود یادمان برود، در همین نزدیکی شاید زیر پل ، روی نیمکت پارک یکی نشسته، یا خوابیده چشمانش را به آسمان دوخته، با زبان بی زبانی میگوید خدارا شکرت که امشب هم نان خشک تکه تکه شده را رساندی، میگوید خدا را شکر که به یاد آن فلانی انداختی که اضافه های گوساله ی بریان شده اش را حداقل یک امشب هم که شده جلوی میراندا منظورم همان سگ پاکوتاه قهوه ای که همیشه پارس میکند، ننداخته، میگوید خدا را شکر مه به یاد فلانی انداختی که ته نوشابه اش را توی سطل زباله نزدیک پیتزا فروشی سر کوچه بندازد
، میگوید خدایا پدر این سبزی فروش ته کوچه را بیامرز، بیچاره امشب 4 تا روزنامه باطله بهم داد....
ولی افسوس که یادمان رفت صد افسوس که یادمان رفت که چه بوده ایم و حالا چه هستیم؟ صد افسوس که این رنگ سبز اسکناس و حالا هم که دیگر رنگ آبی و قرمز و سبز مغز پسته ای تراول چک و چک فلان بانک از یادمان برده است که ما بچه ی همان مشت مظفر قصابیم که تا همین چند وقت پیش خانه مان توی فلان محله بود و پدر بیچاره مان برای این که خرج خانه را در بیاورد مجبور بود از خروس خون صبح تا بوق سگ عصر بلانسبت مثل خر کار کند...اینه مشکله ما...پدیده ای به نام تازه به دوران رسیدن...پدیده ای به نام تجمل، پدیده ای به نام حسرت ، پدیده ای به نام عقده...
تا بوده و بوده همین بوده، چه بحث ایران باشد و چه بحث آمریکا باشه، این بحث جا و مکان و قوم و نژاد و قد و قیافه نیست، این مشکل روزگاره، اصلا مگه میشه همه پولدار باشند، اگه همه پول دار بودند که خوب هیچ وقت روزگار نمیچرخید،اگر همه آنقدر پول داشتند که هر کاری دلشان میخواست بکنند که دیگه کسی نمیرفت توی بیغوله آباد و حلبی آباد ها زندگی کنه، اونوقت کی میامد خورده نون هامون را  هر هفته شایدم هر روز بگیره، کی میومد کیسه آشغالها را پاره کنه تا شاید یک چیز بدردبخوری توش پیدا کنه ولی به خدا انها به زندگیشون راضی اند، به خدا عشق دنیا با اونهاست، نمیدانید چقدر چقدر چقدر حال میکنند به خدا وقتی سرشون را میزارند روی بالش میخوابند صبح بلند میشند لگه توپم بغلشون در کنی، به خدا اگه اصلا تکان بخورند، خلاصه که فکر کنید سبک بال میخواهید باشید یا .... هر چند فرقی ام نمیکنه، مهم اینه که هر چی دوست دارید باشید،این از همه مهمتره!!! ولی یک پیشنهاد همیشه خودتون باشید ، سعی نکنید از خودتون برای بقیه بت بسازید...
شروین.تنها.حالمم الان شدید گرفتس چون... خودت میدونی دیگه...

نظرات 7 + ارسال نظر
Shervin یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:36 http://shervin.us

1.آنقدر قدرت نداشتی که بگی کی هستی!
2.من اصلا پولی ندارم که بخوام تازه بدوران رسیده باشم.
3.مطمئنم آی دی ما داری!
4.مقسیانو

فریناز یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:39 http://something-like-life.blogfa.com

سلام!
مرسی که به وبلاگم سر زدی
درسته!
کاملا حق با شماست ایران به شعار احتیاجی نداره اما یه بچه ۱۶ ساله تا یه حدی می تونه تلاش کنه و سازنده باشه و برای ادای دینش باید یه کمی هم شعار بده :دی!
این پست آخرتو خوندم
جالب بود
موفق باشی

فریناز سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 18:06 http://something-like-life.blogfa.com

نه این مطلب رو من ننوشتم
راستش مطالبی که به قلم خودم باشه نمیشه از لحاظ علمی روش کاملا حساب کرد چون از منبع خاص بر نمیدارم نوشته هام تحلیلی هست!
در هر صورت مرسی که بهم سر زدی منتظرت هستم
فعلا

هورمزد چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 22:05

چرا آپ دیت نمی کنی؟؟؟؟

پریناز سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:10 http://man-harf-daramm.blogfa.com

جالب بود ....
فعلا بیشتر از این نمی تونم بگم ...
خیلی عجله دارم ...
اما باز میام ..
تا بعد

پریناز دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 16:42 http://man-harf-daramm.blogfa.com

ممنون از ایمیلت ....
اما نمی دونم چرا آپ نمی کنی؟؟ ...تو که بلاگ خوبی داری!!!!

به هر حال موفق باشی

شبنم یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 16:46

سلام... خیلی قشنگ بود....موفق باشین..بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد